ما متعلق به جامعه ای هستیم که هیچگونه باور های اعتقادی ما، ارزشهای اخلاقی و اجتماعی ما در آن جامعه محفوظ نیست. جامعه ما شکل لابراتوار را دارد همواره در زمین آن باور ها ، اندیشه ها و فرضیه ها کشت میشود
ای کاش منکرین خدا بدون تعصب به حرفهای دکارت در اثبات وجود خداوند اندکی خیره میشدند. چقدر زیبا آن دانشمند و فیلسوف وجود خود و خدای خود را اثبات میکند آنجا که میفرماید: شک کردن در نهایت یعنی اندیشیدن. وقتی شک می کنم، یعنی می اندیشم. پس لا اقل این را می توان پذیرفت که من می اندیشم. ولی من می خواهم در مورد اساسی ترین مسئله بیندیشم، این مسئله که حقیقت وجودم چیست؟ و چون به این مسئله می اندیشم، پس حداقل چیزیکه در جهان هستی می توانم تشخیص دهم این است که می اندیشم. بنابر این اگر می اندیشم، باید بپذیریم که من کسی هستم که فکر می کنم و چون فکر می کنم، وجود دارم: می اندیشم پس هستم.
ولی چه کسی یا چه چیزی مسئول هستی من است؟ تردیدی نیست که من خود را نیافریده ام. پس دور از عقل نیست اگر نتیجه بگیریم که موجودی بزرگتر از من، مرا به وجود آورده که کامل تر، بی نقص تر، آگاه تر و داناتر از من است، موجودی که در یک کلام به آن خدا می گوییم. بنابر این می توان گفت که خدا وجود دارد. (1)